شقايقها
نمي توانم كتمان كنم كه داستان هر چقدر تلاش كردم باز هم شخصي شد وهر جا كه اينطور شد به همان اندازه كه گنگ بود براي خودم حذف نشدني بود.
.......
سفيديِ سيگارِ رويِ ميز نگاهم را به سمتش مي كشد.ديشب آرش وقت رفتن روي ميز گذاشت ورفت.گفت كه مي خواهد سيگار بكشد وبه او پيشنهاد كردم كه با هم بكشيم.گفت كه همين چند دقيقه پيش يكي كشيده است.مي دانستم بهانه است،دوست دارد كه سيگارش را تنهايي وپشت فرمان ماشين دود كند.من هم اصراري نكردم.پاكت نوي سيگاري را كه خريده بود باز كرد ويك نخ سيگار روي ميز گذاشت واز اتاق خارج شد.سيگار را بر مي دارم و بو مي كنم.دوست دارم آخرين چيزي كه قبل از خوردن بيست قرص خواب وبه انتظار نشستنم حس مي كنم تلخيِ پك زدنهاي بلندم بر گلو باشد.نيم نگاهي هم به پيغام گير مي اندازم تا ببينم پيغام ديگري موقع خوابم گذاشته شده است يا نه؟!
......
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۹ ب.ظ توسط امیر عسکری
|
امیرم.دو ساعت مانده به تحویل سال شصت به دنیا آمدم.بچه اهواز.حالا و از سال هشتاد و یک خانه و خانواده ام تهرانند و من تنها در شهرم،اهواز،زندگی می کنم.کارشناسی مهندسی نرم افزار دارم و دانشجوی کارشناسی ارشد نرم افزار هستم. شغلم تحلیل گر فن آوری اطلاعات است.