خوشحالم كه دور جديد نوشتن را با اين داستان آغاز كردم وحالا كه نزديك هشت ماه از نوشتنش مي گذرد حس مي كنم شروع خوبي بود چون دقيقا همان طور نوشتني است كه دوست دارم.بي رحم وتحليل گر و كشف تجربيات ونگاههاي تازه.طبيعتا به عنوان اولين كار اشكال زياد دارد.گنگ است.جاهايي شخصي است.ولي بايد آدم برفي ها را مي نوشتم.سالها آزارم داده بودند يا فكر مي كردم آزارم مي دهند.

متن كامل داستان

.....

بارها با خودم فکر کرده ام که چهره سارا چه چیز خاصی داشت که این همه برایم نقطه توقف وتفکر بوده است.البته از وقتی سارا بینی اش را عمل کرد این حس خیلی زیاد محو شد.نمی دانم، شاید به خاطر به هم خوردن ترکیب صورتی بود که با آن شناخته بودمش شاید هم به خاطر اتفاقاتی بود که همزمان با آن عمل اتفاق افتاد شاید هم به خاطر اینکه برای من دو عضو مهم چهره چشم ها وبینی بودند که دیگر از آن موقع به بعد همیشه بینی سارا را مصنوعی می دیدم وچشمان سارا هم که اغلب اوقات دیوار غیر قابل عبوری برای رسیدن به رازهای درونش بودند واز آن موقع بیشتر وبیشتر سارا تبدیل به یک عروسک یا آدم برفی برایم شد.یک زیبای غیر قابل نفوذ ، کسی که در بهار دل ذوب می شد ودر زمستان های دل دوباره شکل می گرفت وپیدایش میشد

.....