اين بخشي از شعر ترانه اي است كه چند روز پيش شنيدم وبسيار ازش لذت بردم ودوست دارم تقديمش كنم به تمام كساني كه اين بيست روزي كه تهران هستم همسفران غايبم هستند.

گوش كن

همسفر تنها نرو ، بزار تا با هم بريم

سرنوشتمون يكي، هر دومون مسافريم

....

تازه از راه رسيدم،هنوزم خسته راه

همسفر تنها نرو بزار تا منم بيام

....

وقت دل كندن از اين شهر و دل بستگي هاش

موندن از خونه جدا، با همه بستگي هاش

....

جون به لبهام رسيده ، تا به كي در به دري

درد غربت روي تنم ، كه بازم بايد بري

....